ایلنا نوشت: ساعت نزدیکای یازدهِ یکی از شبهای برفیِ اسفند ماه بود. قرار بود ساعت نه و نیم با او گفتوگو کنم. دوستی که واسطِ این ارتباط بود، تماس گرفت و گفت: «باز هم سرِ قرار نیامد! اطراف را گشتهام، پیدایش نیست. خجالت میکشد، فکر نکنم دیگر حاضر به گفتوگو شود.»
اینبار ناامید شده بودم. «خجالت میکشد» این جمله را در طولِ یک ماهی که قرار بود با واسطه با او مصاحبه کنم، زیاد شنیده بودم؛ هر بار منصرف میشد، چون نمیخواست نامی از او و حتی نامی از شهری که در آن زندگی و کار میکند، منتشر شود. اطمینان داده بودم که این اتفاق نمیافتد، اما انگار میترسید و حق هم داشت. پیامی برای دوستِ واسط نوشتم و از او خواستم دیگر برود که تلفن زنگ زد: «بالاخره آمد، داخلِ ماشین نشسته و میلرزد، لرزَش که بیفتد، تماس میگیرم.»
او تا شش ماه پیش کارگرِ یکی از کارخانههای تولیدِ وسایلِ پلاستیکی بود و حالا زبالهگرد است! هوا که تاریک میشود، با صورتیِ کاملا پوشیده که فقط چشمانش مشخص است، بیرون میآید و سطلهای زباله را میگردد و ضایعات جمع میکند. شنیده بودم که چون حقوقِ کارخانه کفافِ هزینههای زندگیاش را نداده، از آنجا بیرون آمده و به سراغِ زبالهگردی رفته است. شنیدنِ روایت اما از زبانِ خودش، ابعاد بیشتری از تنگنایِ زندگیاش را مشخص میکند. تنگنایی که او را از کارِ صنعتی در کارخانه به سمتِ زبالهگردیِ شبانه با صورتی پنهان و شرمی بینهایت کشانده است.
تلفن که زنگ میزند یکراست میروم سرِ اصل مطلب؛ میدانم که نه وقت دارد و نه تمایلِ چندانی به مصاحبه. چرا از کارخانه بیرون آمدید و چرا به سراغِ زبالهگردی رفتید؟ «گرانی شد و نتوانستم با ۷ میلیون تومان هم کرایه خانه بدهم و هم خرج خانوادهام را جور کنم. از یک جایی به بعد دیگر حقوق، کفافِ هزینهها را نمیداد. از کارخانه بیرون آمدم و مدتی دنبالِ کار گشتم، اما همه جا اوضاع همین بود و حداقل حقوق میدادند. مدتی بیکار بودم تا اینکه مجبور شدم ضایعات جمع کنم و بفروشم.» ۳۸ساله است و یک فرزند دارد و با وجودِ زندگی در حاشیه و محله فقیرنشینِ شهرش، باز هم نتوانست با حقوقِ ناچیزِ کارخانه، حداقلیترین نیازهای خانوادهاش را تأمین کند و مجبور به ترکِ کارخانه شد. حالا اما با جمع کردنِ ضایعات، آنطور که خود میگوید، درآمدِ متناسبتری دارد: «درآمدِ ثابتی ندارم، اما برای ۳ تا ۴ ساعت کارِ شبانه، بین ۳۰۰ تا ۶۰۰ هزار تومان درمیآورم، البته نزدیکِ عید درآمدم بیشتر است، مثلا برای امروز ۷۰۰ هزار تومان کار کردم.» حداقل حقوق روزانه کارگران برای سال ۱۴۰۲ حدود ۱۷۷هزار تومان تعیین شد و اگر تمام مزایایِ مزدی را هم حساب کنیم، حقوقِ قانونیِ این کارگر با یک فرزند، ماهی حدود ۷ میلیون و ۷۰۰هزار تومان برای ۸ ساعت کارِ روزانه در کارخانه تعیین شده است. حالا اما با ۳ تا ۴ساعت زبالهگردی ( اگر درآمدِ روزانه ۴۰۰هزار تومان را مبنا قرار دهیم)ماهی حداقل ۱۲ میلیون تومان درآمد دارد.
منبعِ درآمد این کارگر به جایِ کارخانه حالا دیگر، سطل زبالههای شهرش است و معلوم نیست با تداومِ حضور هر روزه در کنارِ این سطلها و با سرکوبِ مدامِ خود برای رفتن به سمتِ چنین کاری، چه بیماریهای جسمی و روانیای در انتظارش است؟ او در توصیفِ کارِ جدیدش میگوید: «کثیفیِ محض است و از آبرویم میترسم، اما چارهی دیگری ندارم. ۳ تا ۴ ساعتِ آخر شب در مسیرِ مشخصی کار میکنم. در روشنایی روز نمیآیم که دیده نشوم.»
کارگری که برای تامین حداقل هزینههای زندگیِ خود مجبور به استعفا از کارِ صنعتی میشود و سهمش از اقتصاد کشور، زبالهگردی است. آنطور که او میگوید، تنها گزینه ممکن را برای گذرانِ زندگی انتخاب کرده است. از او میپرسم فردِ دیگری را با شرایطِ مشابه میشناسد؟ میگوید: «اگر به مراکزی که از ما ضایعات میخرند بروید مثل من زیاد پیدا میکنید، اما فکر نمیکنم مصاحبه کنند؛ همه از ترسِ آبرویشان پنهان میشوند.» خروج کارگران از کارخانهها و تمایل به انجامِ کارِ خدماتی و فعالیتهای دلالی و البته مهاجرتِ کارگرانِ ماهر و نیمه ماهر، یکی از مهمترین معضلاتِ سالهای اخیر است. معضلی که نمودِ واضحِ سیاستهای مزدی و البته در سطحی فراتر، سیاستهای کلانِ اقتصادی است.
حسین راغفر، استاد اقتصاد دانشگاه الزهرا در گفتوگو با «ایلنا» با انتقاد از نظام دستمزدی کشور گفت: یک استثمارِ جدی از نیروی کار در حال شکلگیری است. هزینههای زندگی بالا رفته و این هزینه روی زندگی مردم اثر مستقیم دارد، حتی نیروی ماهری که بهای خدماتش را افزایش میدهد، جای دیگری با ابعاد بیشتری باید هزینه کند. میخواهم بگویم نارضایتی عجیبی بین نیروی کار به وجود آمده است؛ هم کسانی که در بازار کار رسمی کار میکنند، هم نیروی کار ساده، هم ماهر و هم آنکه کار خدماتی انجام میدهد، همه، ناراضی از نظام مزدی هستند. در این شرایط نیروی کار اگر گزینه بهتری برای انتخابِ شغل داشته باشد، از شغل خود خارج میشود تا اوضاعِ خود را بهتر کند. حالا این خروج از شغل یا از طریق مهاجرت امکانپذیر است و یا تغییر شغل. امروز شاهد خروج نیروی کار، حتی کارگر ساده و نیمه ماهر از کشور هستیم. این کارگران معمولا کار در کشورهای همجوار را به کار در ایران ترجیح میدهند، چراکه با نرخ تورمِ بسیار، امکانِ دسترسی به حداقلهای معیشت برای بخشی از خانوادهها امکانناپذیر است. همچنین مهاجرتهای گسترده متخصصین و دانشآموختگان دانشگاهی از پیامدهای این وضعیت است و حتی مهاجرت بین دانشآموزان هم افزایش یافته است؛ این پدیدهای بیسابقه در کشور است و همه اینها به دلیلِ تورم بالا و سرکوبِ دستمزدها است.