انتهای کوچه تلفنخانه اصفهان در خیابان سپاه به بازاری میرسیم که چراغهای خاموش حجرههایش نشان میدهد، جانی در این راسته بازار باقی نمانده؛ کمتر شاهد بودهایم که راسته بازاری آنهم در شهر همیشه زنده و پویای اصفهان ساعت ۵ بعد از ظهر رو به تعطیلی رفته باشد.
بازار فرش اصفهان، یادگار دوران صفویه است. بازاری که از ورودیهای غربی سر در قیصریه قابل دسترسی است و انشعابات غربی یا امتداد بازار قیصریه نیز به بازار فرش میرسد.حجرههای این بازار روزگاری مملو از مشتری بود و کِیف حجرهدارانش کوک؛ در آن دوران بخشی از حجرههای بازار قیصریه نیز به صنف فرش فروشان اختصاص داشت. آن روزها در بازار فرش اصفهان همه پیشههای مرتبط با فرش فروشی فعال بود؛ افراد زیادی در حوزههای ریسندگی الیاف، رنگرزی، نقشه کشی فرش، بافندگی، پرداخت فرش، تجارت فرش، رفوگری و مرمت فرش فعالیت میکردند و امروز همه این مشاغل دچار بی رونقی شدهاند.علی قربی، مو سفید کرده بازار فرش دستبافت اصفهان است، او که میراث دار شغل پدریاش است بیش از سه دهه از عمرش را در حجرههای فرش دستبافت بازار اصفهان سپری کرده و به قول پدرش در بازار قد کشیده است، به خبرنگار مهر میگوید: به یاد ندارم این همه بیرونقی در بازار فرش اصفهان را، هر سال از سال قبل بدتر میشود، مشتری نداریم و خرید و فروشی انجام نمیشود، حتی دیگر کسی برای فروش فرش دست دوم هم به بازار نمیآید.او که تعداد حجرههای بازار را بیش از ۲۰۰ حجره اعلام میکند، میافزاید: شاید حداکثر سه حجره باز باشد، کسب و کاری نیست و همکاران امیدی برای ماندن در حجره ندارند.این فروشنده فرش دستبافت اصفهان گرانی و کاهش قدرت خرید مردم را اصلیترین دلیل بی رونقی در بازار فرش دستبافت میداند و میگوید: آنهایی هم که برای خرید میآیند، چک میدهند و چون توان پرداخت چک را ندارند، اغلب فرش را بر میگردانند.او که بازگشایی فروشگاههای بزرگ فرش را یکی دیگر از دلایل بی رونقی در بازار فرش دستبافت اصفهان میداند، میافزاید: در این زمینه باید یادآور شوم که نه کیفیت و نه حتی قیمت فرشهای بازار فرش با این فروشگاههایی که تبلیغات زیادی هم دارند، قابل رقابت است.
تلخیِ زندگی وسطِ نیشکر؛
فقط دودِ «هفتتپه » به ما رسید و دیگر هیچ!
زهرا معرفت
سهمشان از زندگی در مجاورتِ شرکتِ نیشکر هفت تپه، دودی است که به وقتِ آتش زدنِ مزارعِ نیشکر بر سینههایشان مینشیند. خودشان میگویند از زندگی وسطِ مزرعهی نیشکر و این همه شیرینی، تنها تلخی و سیاهی نصیبشان شده است.
تمام خواستهاشان کار کردن در شرکتی است که تنها در ۱۰۰ متری خانههایشان بنا شده؛ شرکت نیشکر هفتتپه. همان شرکتی که نامش سالها با اعتراض کارگرانش صدر یک اخبار کارگری بود و حالا به بخش دولتی واگذار شده است. عدهای از جوانان هفتتپه، نزدیک به ۴۰ روز است که در گرمایِ سخت و طاقتفرسای جنوب، مقابل درِورودیِ کارخانه بست نشستهاند تا مسئولان شرکت به نامهای که مدتها پیش از تهران آورده بودند ترتیب اثر دهند. نامهای که بر بومی بودنِ آنها تأکید دارد و مدیران را ملزم به جذبشان کرده، حالا اما در تب و تابِ اتفاقاتِ اخیر و انتخاباتِ پیش رو، به کل اثر خود را از دست داده است.
در هفتتپه به دنیا آمدهاند، آنجا بزرگ شده و درس خواندهاند اما در «هفتتپه» کار نمیکنند. بستنشینانِ جویای کار در «هفتتپه» بین ۲۰ تا ۳۰ سال سن دارند. خیلی از آنها اولین بیمهاشان در شرکت هفتتپه به عنوان کارگر اورهالِ یا نیبُرِ فصلیِ پیمانکاری رد شده، اما حضور آنها در این شرکت هیچ زمانیِ تداوم نداشته است: «با پیمانکاران میآمدیم و با پیمانکاران میرفتیم و با وجود اینکه اهالیِ همین منطقه هستیم و پدرانمان در همین شرکت کار کردهاند، ما هیچ وقت کارگرِ قراردادیِ شرکت نشدیم و دائم بیرونمان کردهاند.» همیشه کارگرِ موقتِ پیمانکاری بودهاند، چه در هفتتپه چه در عسلویه؛ بعضیهایشان تمام فازهای عسلویه را در سمتِ کارگرِ اورهالِ پیمانکاری تک به تک کار کردهاند و آنطور که خود میگویند رزومهی کاریِ معتبری دارند و صنعت کشور را میشناسند. بین آنها کسی هست که ۵ سال در آفریقای جنوبی تکنسینِ برقِ ابزار دقیق بوده و حالا به دلیل شرایطی که برایش پیش آمده، برگشته که اینجا کار کند.
کار در «هفت تپه» را همیشه حق خود میدانستند اما هیچ وقت مانند این ۴۰ روزِ گرمِ سخت، بر این حق پافشاری نکرده بودند. خیلی از افرادی که اینجا مقابل شرکت مینشینند، راه دیگری جز کار در شرکتِ هفتتپه ندارند؛ نه میتوانند برای کار به مناطق دور بروند و نه میتوانند بیکار بنشینند. یکی از این بستنشینانِ جویای کار میگوید: «پدر و مادر پیری دارم و نمیتوانم آنها را رها کنم و بروم هزار کیلومتر آنطرفتر کار کنم، آنها مراقبت میخواهند. ما فرزندان اینجاییم، پدران ما اینجا کار کردهاند و هشت سال جنگ را اینجا گذراندند و حالا بازنشست و پیر شدهاند.»
هر کدامشان مشکلاتی دارند؛ یکی پدرش سرطان دارد و برای تأمینِ هزینههای بیماری باید کار کند و وظیفهی نگهداری از پدر را هم برعهده بگیرد. دیگری سرپرستِ خانواده است و خرج مادر و سه خواهرش را تأمین میکند. پدرانِ برخی نیز جانبازند و باید بمانند و از آنها مراقبت کنند؛ «نمیتوانیم برویم آفریقا یا عسلویه و تهران و خانوادههایمان را به حال خود رها کنیم» جبر زندگی آنها را در هفتتپه نگه داشته اما تاکنون تلاششان برای کار در شرکت هفتتپه به نتیجه نرسیده است؛ «با وجود مدارک فنی و سابقهی کاری که برخی از ما داریم، برای امرار معاش یا مجبوریم بمانیم و عسل از درخت بکنیم، ماهی بگیریم و کارگرِ عمله شویم یا به شهرهای اطراف برویم که به ناچار اولین گزینه را انتخاب کردهایم.» بیش از ۴ سال پیگیرِ کار در «هفتتپه» بودهاند و حالا چنان مستأصل شدهاند که مجبورند از ۸ صبح تا هر زمان که گرمازده شوند روبهروی شرکت بنشینند تا بلکه بتوانند در «هفتتپه» کار کنند؛ یکی از آنها میگوید: «دمای هوا نزدیک به ۵۰ درجه و به شدت شرجی است. بچهها اینجا از شدت گرما از حال میروند و درمانگاهی میشوند، اما صبح روز بعد باز میآیند و مقابل شرکت مینشینند تا بلکه دری به رویشان باز شود.»
دودِ هفتتپه به ما رسید و دیگر هیچ
سهمشان از زندگی در مجاورتِ این کارخانهی بزرگ و پُرسابقه، دودی است که به وقتِ آتش زدنِ مزارعِ نیشکر بر سینههایشان مینشیند. خودشان میگویند از زندگی وسطِ مزرعهی نیشکر و این همه شیرینی، تنها تلخی و سیاهی نصیبشان شده است: «فصل برداشتِ محصول که میرسد، از آتش زدنِ مزارع، خانههایمان سیاه میشود، ساعتها دود میخوریم و دودهی نیشکر روی زندگیمان مینشیند. تصور کنید در هوای گرم و شرجیِ خوزستان یک مزرعهی ۴هکتاری چند ساعت بسوزد و حرارت بدهد، این یک جهنم محض است.»
گرمای هوا در کنارِ آتشِ سوختنِ مزارع و دودی که از آن برمیخیزد و اصلا تمامِ آلودگیهای احتمالیِ مجاورت با یک کارخانهی به این بزرگی را سالها تحمل کردهاند اما حتی کارگری کردن در کارخانهی نیشکر هم نصیبشان نشده است.آنطور که میگویند روزانه ۷۰ تا ۸۰ سرویس از شهرستانهای مجاور به هفتتپه میآیند و با همان سرویسها برمیگردند؛ به آنها اما گفتهاند شما تخصص ندارید و یا دیگر به کارگر نیاز نداریم. بستنشینانِ جویای کارِ هفتتپه اما میگویند: «هم تخصص لازم برای کار در شرکت را داریم و هم میدانیم که شرکت ظرفیت جذب ما را دارد، اما به راحتی ما را کنار گذاشتهاند.»
زندانِ گاومیشها در هفتتپه
زمینی برای کشاورزی ندارند اما عدهای از ساکنان هفتتپه دامدارند که حتی این دامداری هم تحت تأثیر زندگی در مجاورت شرکت بزرگ هفتتپه بیدردسر نبوده است. «در گرمای هوای اینجا، اگر گاومیشها روزی دوبار داخل آب نروند تلف میشوند، اما چون از هر طرف در محاصرهی نیشکر هستیم، برای آبتنیِ گاومیشها باید از محدودهی شرکت بگذریم و شرکت این اجازه را به دامداران نمیدهد.» «بازداشتگاه گاومیشها» این اصطلاحی است که خودشان به کار میبرند؛ جایی در هفتتپه و روبهروی کمپِ نیبُری برای نگهداشتنِ گاوهایی که به محدودهی «هفتتپه» برای آبتنی رفتهاند تا تلف نشوند. «گاومیشها را که میبرند و زندانی میکنند، دامدارِ بیچاره باید برود التماس که آقایان این تنها راه امرار معاش ماست، گاوها را آزاد کنید.»