کد خبر: ۱۳۷۰۱۲
شعری برای لذت نه معمایی برای گشودن؛

حافظ؛ ایرانی‌ترین ایرانی و شاعر‌ترین شاعر جهان

مهرداد خدیر

راستی اگر حافظ نداشتیم ایران و ایرانی چگونه در برابر انواع فرهنگ‌های مهاجم دوام می‌آورد؟
   به راستی این کافر کیست که از طرفی همه مواعید مذهبی را انکار می‌کند و از طرفی دیگر می‌گوید: ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد/   لطایف حکمی با نکات قرآنی. این کیست که از یک طرف رستاخیز را انکار می‌کند و از طرف دیگر انسان را به گونه‌ای دیگر می‌بیند؟ دل را جام‌جم و گوهری که ازکان جهان دگر است. قطره‌ای که «خیال حوصله بحر می‌پزد» «پادشاه سدره‌نشین» می‌خواند و به «انسان قبل‌الدنیا» و «انسان بعدالدنیا» معتقد است؟ دنیا را کشت‌زار جهانی دیگر معرفی می‌کند و دغدغه «نامۀ سیاه» دارد و تن را غباری می‌داند که غبار چهرۀ جانش شده است؟  این کافر کیست که همه چیز را نفی و انکار می‌کرده و از طرف دیگر، در طول ۶ قرن مردم فارسی‌زبان دانا و بی‌سواد او را در ردیف اولیاء‌الله شمرده‌اند و خودش هم جا و بی‌جا سخن از معاد و انسان ماورایی آورده است؟»
    دو نگاه کاملا متضاد و در عین حال هر دو ستایش‌گر به حافظ شیرازی منحصر به دوران ما نیست. تا بوده همین بوده و هر که از ظن خود با او یار می‌شده چرا که نه به تمامی چنان بود که شاملوی شاعر می‌گفت و نه به تمامی آن گونه که مطهری روحانی توصیف می‌کرد.    او مثل همۀ ایرانیان چند وجهی بود و آنچه حافظ را متفاوت و متمایز می‌کرد تا مثل الماس بدرخشد و بر قله شعر جهان بنشیند نه ایمان یا کفر او که فرم شعر و در یک کلمه هنر به معنی غایت زیایی شناسی او بود. حافظ مصداق هنر برای هنر و هنر برای زیبایی بود و به همین خاطر شعر او همواره زنده است.  
    حال آن که برای فردوسی شعر ابزاری بود تا زبان فارسی و تاریخ ایران باستان را پس از ورود اسلام یا هجوم اعراب حفظ کند و همت خود را صرف این کار کرد و طرح و پروژه‌ای سترگ را به اجرا گذاشت.
    قصد فردوسی این نبود که مردم از شعر او لذت ببرند بلکه می‌خواست زبان فارسی را حفظ کند تا اگر مسلمان شده‌ایم عرب نشویم. در انتساب این جمله به محمد حسنین هیکل مصری تردید وجود دارد ولی اصل سخن درست است که مصری‌ها فرهنگ و زبان خود را وانهادند و عرب شدند ولی ایرانیان مسلمان شدند و عرب نه و حتی عرب‌های ایرانی از جنس دیگری هستند و به ایران تعلق دارند نه به آن سو. و 
  مولانا هم صد البته شاعر بزرگی است اما او نیز مثنوی معنوی را به قصد شعر صِرف نسرود بلکه دفاتر ۶ گانه محتوای تدریس اوست و دیوان شمس هم حاصل عاشقانه‌های او و برگرفته از در رقص و سماع نه به خاطر آن که در پی زیبایی به مفهوم امروزین کلمه گفته باشد. شعرها حاصل اتفاقی دیگر بود. برای این که می‌خواست خوانش مهربانانه‌تری از اسلام ارایه دهد یا تصویری ترسیم کند که انگار همه در این جهان بازیگریم حتی ابلیس و کارگردان دیگری است و کل جهان نطع یا صحنه است و کافی است دفتر دوم مثنوی را بخوانیم. آنجا که ابلیس به معاویه می‌گوید رفتار او در صحنۀ تمرد (‌از سجده بر آدم با جریمۀ طرد از بهشت) هم بازی بوده است.   نطع یعنی بساط یا صحنه به تعبیر امروز و باختم یعنی بازی کردم. مولانا می‌خواهد این نوع نگاه را در قالب شعر  تبیین کند. مثل حافظ ننشسته یکایک کلمات را بچیند و تراش‌دهد تا صدای موسیقی آن را هم بشنویم.  برای حافظ در اینجا صدای سین از هر مقوله دیگر مهم‌تر است! یا وقتی می گوید: پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد توجه ما تنها به محتوا و معنی جلب نمی‌شود. عین عنایت هم از حیث زیبایی ما را جذب می‌کند. هم به معنی چشم و هم حرف آغازین عنایت و هم به معنی همان عنایت.  سعدی هم به دنبال آموزه‌های اجتماعی است اگرچه فرم را می‌شناسد و قس علی هذا و در میان این ستارگان مسحور زیبایی است. خود زیبایی است و به دنبال ارایه مفهوم دیگری نیست که بگوییم مؤمن است یا کافر.  از این رو همه از حافظ لذت می‌برند و لازم نیست مثل مرحوم مطهری شرط بگذاریم که شناخت فرهنگ حافظ مستلزم شناخت عرفان اسلامی است و زبان عرفان رمزگونه است. اصلا چه بسا نیاز به رمز گشایی ندارد و تفاوت حافظ با مولانا و عطار در همین است. ناصر خسرو نیست که بخواهد اسماعیلیه را تبلیغ کند. حافظ نماد زیبایی است و به خاطر همین این قدر مدرن می‌نماید و مثل پیری ۷۰۰ ساله نیست. در تعریف استادِ استادان دکتر شفیعی کدکنی شعر در همۀ زبان‌ها موسیقایی شدن عواطف است در زبان تصویر و تمام فرم‌ها از همین جا ناشی می‌شود و هنر چیزی جز فرم نیست.
   پس در حافظ بیهوده دنبال مراد و منظور نگردید. نه که مرادی ندارد. معلوم است که ایده‌آل هایی دارد. اما او هنرمند است. ایرانی‌ترین ایرانی است چون رند است و شاعرترین شاعر جهان است چون از هر شاعر دیگری بهتر عاطفه‌ها را موسیقایی کرده است. این عین جملۀ شفیعی کدکنی در با چراغ و آینه است: در عالَم هنر ما با التذاذ سر و کار داریم نه با دانستن.
   دیوان حافظ به ما التذاذی می‌دهد ورای دانستن و این تفاوت بزرگ اوست با دیگران ولو آن دیگران سعدی و مولانا و فردوسی و نظامی و عطار و ناصرخسرو باشند. باز شفیعی کدکنی می‌گوید شعر مثل هر هنر دیگری خیابانی است دو طرفه. پس این که با دیوان حافظ فال می‌گیریم و انگار با او گفت‌و‌گو می‌کنیم یعنی این خیابان دوطرفه همچنان برقرار است.   نه که حافظ رازآلود نیست که اتفاقا این هم از وجوه زیبایی اوست. بسیار کسان حتی در روزگار ما کوشیده‌اند معمای حافظ را حل کنند. عبدالحسین زرین‌کوب و دیگران نیز هر یک از این خرمن، هم توشه‌ها برداشته‌اند و هم بر دامنۀ یافته‌ها افزوده‌اند. اما برخی از اینها هم دست آخر به این نتیجه رسیده‌اند که حافظ را با زیبایی بهتر می‌توان توصیف کرد. 

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد
1404/7/21 -  شماره 5906
جستجو
جستجو
بالای صفحه
کد خبر: ۱۳۷۰۱۲
شعری برای لذت نه معمایی برای گشودن؛

حافظ؛ ایرانی‌ترین ایرانی و شاعر‌ترین شاعر جهان

مهرداد خدیر

راستی اگر حافظ نداشتیم ایران و ایرانی چگونه در برابر انواع فرهنگ‌های مهاجم دوام می‌آورد؟
   به راستی این کافر کیست که از طرفی همه مواعید مذهبی را انکار می‌کند و از طرفی دیگر می‌گوید: ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد/   لطایف حکمی با نکات قرآنی. این کیست که از یک طرف رستاخیز را انکار می‌کند و از طرف دیگر انسان را به گونه‌ای دیگر می‌بیند؟ دل را جام‌جم و گوهری که ازکان جهان دگر است. قطره‌ای که «خیال حوصله بحر می‌پزد» «پادشاه سدره‌نشین» می‌خواند و به «انسان قبل‌الدنیا» و «انسان بعدالدنیا» معتقد است؟ دنیا را کشت‌زار جهانی دیگر معرفی می‌کند و دغدغه «نامۀ سیاه» دارد و تن را غباری می‌داند که غبار چهرۀ جانش شده است؟  این کافر کیست که همه چیز را نفی و انکار می‌کرده و از طرف دیگر، در طول ۶ قرن مردم فارسی‌زبان دانا و بی‌سواد او را در ردیف اولیاء‌الله شمرده‌اند و خودش هم جا و بی‌جا سخن از معاد و انسان ماورایی آورده است؟»
    دو نگاه کاملا متضاد و در عین حال هر دو ستایش‌گر به حافظ شیرازی منحصر به دوران ما نیست. تا بوده همین بوده و هر که از ظن خود با او یار می‌شده چرا که نه به تمامی چنان بود که شاملوی شاعر می‌گفت و نه به تمامی آن گونه که مطهری روحانی توصیف می‌کرد.    او مثل همۀ ایرانیان چند وجهی بود و آنچه حافظ را متفاوت و متمایز می‌کرد تا مثل الماس بدرخشد و بر قله شعر جهان بنشیند نه ایمان یا کفر او که فرم شعر و در یک کلمه هنر به معنی غایت زیایی شناسی او بود. حافظ مصداق هنر برای هنر و هنر برای زیبایی بود و به همین خاطر شعر او همواره زنده است.  
    حال آن که برای فردوسی شعر ابزاری بود تا زبان فارسی و تاریخ ایران باستان را پس از ورود اسلام یا هجوم اعراب حفظ کند و همت خود را صرف این کار کرد و طرح و پروژه‌ای سترگ را به اجرا گذاشت.
    قصد فردوسی این نبود که مردم از شعر او لذت ببرند بلکه می‌خواست زبان فارسی را حفظ کند تا اگر مسلمان شده‌ایم عرب نشویم. در انتساب این جمله به محمد حسنین هیکل مصری تردید وجود دارد ولی اصل سخن درست است که مصری‌ها فرهنگ و زبان خود را وانهادند و عرب شدند ولی ایرانیان مسلمان شدند و عرب نه و حتی عرب‌های ایرانی از جنس دیگری هستند و به ایران تعلق دارند نه به آن سو. و 
  مولانا هم صد البته شاعر بزرگی است اما او نیز مثنوی معنوی را به قصد شعر صِرف نسرود بلکه دفاتر ۶ گانه محتوای تدریس اوست و دیوان شمس هم حاصل عاشقانه‌های او و برگرفته از در رقص و سماع نه به خاطر آن که در پی زیبایی به مفهوم امروزین کلمه گفته باشد. شعرها حاصل اتفاقی دیگر بود. برای این که می‌خواست خوانش مهربانانه‌تری از اسلام ارایه دهد یا تصویری ترسیم کند که انگار همه در این جهان بازیگریم حتی ابلیس و کارگردان دیگری است و کل جهان نطع یا صحنه است و کافی است دفتر دوم مثنوی را بخوانیم. آنجا که ابلیس به معاویه می‌گوید رفتار او در صحنۀ تمرد (‌از سجده بر آدم با جریمۀ طرد از بهشت) هم بازی بوده است.   نطع یعنی بساط یا صحنه به تعبیر امروز و باختم یعنی بازی کردم. مولانا می‌خواهد این نوع نگاه را در قالب شعر  تبیین کند. مثل حافظ ننشسته یکایک کلمات را بچیند و تراش‌دهد تا صدای موسیقی آن را هم بشنویم.  برای حافظ در اینجا صدای سین از هر مقوله دیگر مهم‌تر است! یا وقتی می گوید: پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد توجه ما تنها به محتوا و معنی جلب نمی‌شود. عین عنایت هم از حیث زیبایی ما را جذب می‌کند. هم به معنی چشم و هم حرف آغازین عنایت و هم به معنی همان عنایت.  سعدی هم به دنبال آموزه‌های اجتماعی است اگرچه فرم را می‌شناسد و قس علی هذا و در میان این ستارگان مسحور زیبایی است. خود زیبایی است و به دنبال ارایه مفهوم دیگری نیست که بگوییم مؤمن است یا کافر.  از این رو همه از حافظ لذت می‌برند و لازم نیست مثل مرحوم مطهری شرط بگذاریم که شناخت فرهنگ حافظ مستلزم شناخت عرفان اسلامی است و زبان عرفان رمزگونه است. اصلا چه بسا نیاز به رمز گشایی ندارد و تفاوت حافظ با مولانا و عطار در همین است. ناصر خسرو نیست که بخواهد اسماعیلیه را تبلیغ کند. حافظ نماد زیبایی است و به خاطر همین این قدر مدرن می‌نماید و مثل پیری ۷۰۰ ساله نیست. در تعریف استادِ استادان دکتر شفیعی کدکنی شعر در همۀ زبان‌ها موسیقایی شدن عواطف است در زبان تصویر و تمام فرم‌ها از همین جا ناشی می‌شود و هنر چیزی جز فرم نیست.
   پس در حافظ بیهوده دنبال مراد و منظور نگردید. نه که مرادی ندارد. معلوم است که ایده‌آل هایی دارد. اما او هنرمند است. ایرانی‌ترین ایرانی است چون رند است و شاعرترین شاعر جهان است چون از هر شاعر دیگری بهتر عاطفه‌ها را موسیقایی کرده است. این عین جملۀ شفیعی کدکنی در با چراغ و آینه است: در عالَم هنر ما با التذاذ سر و کار داریم نه با دانستن.
   دیوان حافظ به ما التذاذی می‌دهد ورای دانستن و این تفاوت بزرگ اوست با دیگران ولو آن دیگران سعدی و مولانا و فردوسی و نظامی و عطار و ناصرخسرو باشند. باز شفیعی کدکنی می‌گوید شعر مثل هر هنر دیگری خیابانی است دو طرفه. پس این که با دیوان حافظ فال می‌گیریم و انگار با او گفت‌و‌گو می‌کنیم یعنی این خیابان دوطرفه همچنان برقرار است.   نه که حافظ رازآلود نیست که اتفاقا این هم از وجوه زیبایی اوست. بسیار کسان حتی در روزگار ما کوشیده‌اند معمای حافظ را حل کنند. عبدالحسین زرین‌کوب و دیگران نیز هر یک از این خرمن، هم توشه‌ها برداشته‌اند و هم بر دامنۀ یافته‌ها افزوده‌اند. اما برخی از اینها هم دست آخر به این نتیجه رسیده‌اند که حافظ را با زیبایی بهتر می‌توان توصیف کرد. 

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد