ظاهرا برجام پس از دوره ای زندگی نباتی، نفسهای آخرش را میکشد. فرجام ناخوش برجام و تلاشهای تاکنون ناکام برای احیای آن، برخی ناظران را به این قناعت رسانده که این توافق از ابتدا موقت و فاقد استحکام بوده و تضادهای ویرانگر خود را در بطن خود پرورانده است. فرض اصلی این دسته از تحلیلگران این است که وقتی میان آمریکا و ایران، تنش زایی کامل صورت نگیرد، منطقا آمریکا نمیتواند از ابزار اصلی خود، یعنی تحریم، دست بشوید.
تحریم در نگاه واشنگتن جایگزین جنگ است و ارزش راهبردی بیبدیلی دارد و رها کردن کامل آن به معنای خلع سلاح استراتژیک کاخ سفید است. با این اوصاف علیرغم این پیش آگاهیهای به غایت منفی چگونه توافق برجام در سال ۱۳۹۴ فرصت انعقاد یافت؟ پاسخ این است که احتمالا هم آمریکای اوباما و هم جناحهایی در ساخت قدرت در ایران - مشخصا دولت میانه روی روحانی و اصلاح طلبان حامیآن - نگاهی پلکانی به توافق هسته ای داشته و آن را مقدمه ای برای اصلاح نهایی روابط ایران با غرب میدانستند. آنچه که از این معنا رمزگشایی میکند، اشارات مکرر روحانی به برجام ۲ و ۳ در ابتدای توافق هسته ای بود که البته با عتاب و مخالفت سرسختانه هسته سخت قدرت روبرو شد. ظاهرا طرف آمریکایی نیز با عنایت به ناقص الخلقه بودن برجام و مشکلات ساختاری آن در مرحله اجرا، به گامهای آتی برای بهبود و فراهم کردن زمینه مناسب برای اجرای آن، امید بسته بود. آنچه این گمانه را تقویت میکند، موضع نسبتا مترقی دولت اوباما در حمایت از انقلابهای بهار عربی و کوششهای اصلاح طلبان عرب جهت استقرار دموکراسی در منطقه استبداد زده خاورمیانه بود. جالب این جاست که ایران در آن مقطع بازیگر برنده تحولات خاورمیانه محسوب میشد. ترکیه، عربستان، امارات و...هر یک به نوعی ابتکار عمل را در رخدادهای پس از بهار عربی از دست داده و اسرائیل هم هنوز کم و بیش عضو مطرود خاورمیانه بود که به پایتختهای منطقه دسترسی نداشت. یک شاهد مهم برای این مدعا، همکاری غیر مستقیم ولی راهبردی تهران و واشنگتن در عراق در مبارزه علیه داعش بود.
نیروی اصلی نبرد علیه داعش شبه نظامیان حشد شعبی بودند که توسط ایران سازماندهی و حمایت میشدند و نیروهای آمریکایی پوشش هوایی آنها را فراهم و کمکهای اطلاعاتی به آنها و فرماندهی ارتش عراق ارائه مینمودند. در چنین موقعیتی، تمایل آمریکا برای تفاهم با ایران و چانه زنی درباره تقسیم حوزه نفوذ و قلمرو که میتوانست به تثبیت دستاوردهای کسب شده منجر شود، دلالتهای گوناگونی داشت که در بالا به بخشی از آن اشاره شد. احتمالا تیم اوباما در چشم اندازی کلی در نظر داشت، نسخه به روز شده دکترین نیکسون در دهه پنجاه احیا و میان ایران و عربستان به عنوان دو قدرت منطقه ای در خلیج فارس، نوعی توازن مثبت ایجاد کند. شکی نیست اگر ایران در آن مقطع به تثبیت دستاوردهای منطقه ای خود از طریق بده بستان سیاسی با آمریکا و رقبای منطقه ای میپرداخت، نه تنها موجب تحکیم برجام میشد، بلکه در منطقه نیز در موقعیت برتری نسبت به امروز قرار میگرفت. آمریکا در دوران ترامپ با شعار توافق بهتر از برجام خارج شد و در زمان بایدن هم بحث ضمائم آن را پیش کشید. معنای هر دو به نوعی برجامهای دو و سه است که این بار به صورت معکوس میبایست از طریق آنها به احیای برجام شماره یک رسید.
ظاهرا جنگ اوکراین و تحول در معادلات قدرت در اروپا و نیاز غرب به افزایش تولید نفت و یارگیری علیه روسیه، دوباره این فرصت را برای ایران فراهم کرد که در موقعیتی مشابه سال ۱۳۹۳ به گفتگو با غرب بپردازد، اما گویی باز همه و حتی خود روسیه در باتلاق مانده - از طریق ارزان فروشی نفت و تبدیل شدن به رقیب جدید ایران- در حال بهره برداری از این فرصت هستند، غیر از ایران!