شعرا و هنرمندان و نویسندگان و روزنامه نگاران و فیلم سازان و روحانیون و علما و روشنفکران و سیاسیون و استادان و دیگر صاحبان قلم و صدا و منزلت فرهنگی و اجتماعی که در دو ماه اخیر در قبال تحولات اجتماعی موضع گیری کردند را فی نفسه تحسین میکنم. چه آنان که علیه معترضین و به نفع حاکمیت موضع گرفتند و چه آنانکه در دفاع از مردم معترض موضع گرفتند و به نقد حاکمیت پرداختند. اینکه کدام بر حق هستند مساله ثانوی است، بالاخره درست یا غلط تحلیل داشتند؛ احساس مسئولیت کردند و درد داشتند و مطلبی نوشتند، پستی گذاشتند، طرحی کشیدند، متلکی انداختند، تحلیلی کردند، آهنگی ساختند، فریادی زدند و اشکی ریختند...
طبیعتا حکومت انتظار داشته و دارد ابراز نظرها در راستای وضع موجود و اغتشاشگر خواندن معترضین و انکار ضعفها و خطاها و گناهان باشد. طرف مقابل هم انتظار دارد از بالا تا پایین و گذشته و امروز حکومت زیر سوال برود...انتظارات به جای خود...آنچه مهمتر است این است که هر کس با تحقیق و شعور و سطح فهم خود به مسایل مهمیکه بر سرنوشت همه تاثیرگذار است بیندیشد و آنان که مسئولیتی و اعتباری در جامعه دارند ابراز وجودی حتی کمینه داشته باشند.
مگر میشود ریخته شدن خون طرفین را دید و هیچ نگفت؛ چه دختر چه پسر چه پیر و چه جوان. در شیراز یا زاهدان در مشهد و تهران...مگر میشود لخت کردن و کور کردن و مضروب کردن را دید و دل نسوزاند و حرفی نداشت...چه معترض باشد چه انتظامیو نظامی...چه مخالف چه موافق...اینکه کدام مقصر است بحث مهمیاست اما بحث ثانوی است و مجال تامل و تحقیق بیشتر میخواهد... اما هنوز نتوانستم جماعتی را درک کنم که با وجود گذشت دو ماه هنوز بلاتکلیف هستند و نمیدانند کجا ایستادند. میترسند ابراز وجودشان پر هزینه شود احساس و ادراک شان را در درون خود میکشند. از قضاوت دیگران میهراسند...واقعا نمیفهمم...و این نفهمیدن من را میرنجاند...مگر میشود انسان تا این حد بی تفاوت و بی طرف و بلاتکلیف.