ابوالفضل بیهقی نویسنده و تاریخنگار نامدار، در کتاب سترگ « تاریخ مسعودی» یا همان تاریخ بیهقی- مینویسد: «اگر آرزو در دنیا نیافریدی، کس سویِ غذا... سویِ جُفت ننگریستی»؛ بیهقی بر این باور است که آرزو داشتن، شرط بقا و انگیزۀ حرکت آدمی است و انسان بیآرزو، انسانی به راستی بیانگیزه و سترون است.
شاید بشود این نکته را هم پیش کشید: یکی از خطوط جداکننده انسان از دیگر جانداران، همین خصوصیت «آرزو پروری» است. این تنها انسان است که میداند در پدیدهای به نام «زمان» غوطه ور است و چیزی به نام « آینده» در پیش است و در خیال خودش به دنبال بهترین تصویرها برای رو در رویی با آیندهاش میگردد. حیوانات نه درکی از آینده دارند و نه قدرت تصور کردن و خیال ورزی. از این رو زندگی را بیآرزو سر میکنند و نیازی به آرزو پروری نمیبینند.
آگاهی از پدیدهای به نام زمان
آرزو پروری انسان نه تنها با آگاهی از پدیدهای به نام زمان که با چند مفهوم دیگر هم گره خورده است: آرزو با امید داشتن هم رکاب است. انسان آرزومند، انسانی امیدوار به آینده هم هست. امید به این که میتواند در پدیدهها دگرگونیای به سودِ خود به وجود آورد.آرزو با مفهوم اراده هم، هم عنان است. انسانِ با آرزو، انسانی با اراده هم هست. ارادهای معطوف به انتخابِ بهترین گزینههای موجود. آدمیزادِ آرزومند، موجودی خوشبین هم به شمار میرود. او به آینده در راه، خوشبین است. زمان و زندگی را به رویِ خود گشاده میبیند و تن به بدبینی و تلخ اندیشی نمیسپارد. با این همه اما، وقتی از « امید» سخن میگوییم، دقیقا بر روی چه نکتهای دست میگذاریم؟ شاید فیلسوف اعصار کهن پاسخ درخور برای این پرسش فراهم آورده باشد. «اپیکور» از سه نوع آرزو یاد میکند: آرزوهای طبیعی و ضروری، آرزوهای طبیعی و غیر ضروری، آرزوهای غیر طبیعی و غیر ضروری. آرزوهای طبیعی همان نگرانیهای طبیعی برای حقوق اولیه هستند: رزو برای خوراک و پوشاک و نوشاک و سرپناه آبرومندانه در آینده. آرزوهای طبیعی و غیر ضروری شامل خواستهای طبیعی و نه چندان ضروری میشوند، مثلِ: داشتن یک خانۀ درندشت در فلان منطقه خوش آب و هوا یا داشتن بهمان خودرو لوکس که جزو غیر ضروریات زندگی هستند وبی آنها هم میشود زندگیِ آبرومندانه داشت.
نوع سوم اما مربوط به آرزوهای عجیب و غریب میشود. مثلا آرزوی حکمرانی بر کره مریخ یا داشتن عمری جاودان و نظایر اینها که نه طبیعی به شمار میروند و نه ضروری!اگر کفش و کلاه کنیم و چرخی در اجتماع بزنیم، نیازی نیست رنج زیادی ببریم تا دریابیم که بیآرزویی حالا دیگر پاورچین پاورچین به حوزه آرزوهای طبیعی و ضروری شهروندان میکشد. آرزوهایی مثل داشتن مسکن و شغل و خودروی معمولی و... چنانکه گفته آمد، تارِ آرزو پروری با پودِ چند مفهوم در هم تنیده شده است، نخست: با امید داشتن: به نظر میرسد بیآرزویی خیلی از ما برآمده از این است که خیلی از ما امیدمان را نسبت به آینده از کف دادهایم. بالا و پایین رفتن نرخ ارز و بهای هر روز اوج گیرندۀ قیمت اقلام، شوربختانه کُشندۀ هر گونه امید است.
دیگری خوشبینی نسبت به آینده است. این روزها چنان مشکلات ما حالت صخرههای میلیون سالۀ کنارۀ اقیانوسها را به خود گرفته که هر گونه خوشبینی را در نطفه خفه میکند.
مثلا همین آلودگی هوا که سال هاست گریبان شهروندان را چسبیده و رها نمیکند و مسوولین کار نمایانی برای کلاف در هم پیچیدۀ آن به انجام نمی رسانند. در چنین شرایطی انصاف که خوشبینی به آیندهای همراه با هوای پاک جزو سختترینِ کارها است. آرزو داشتن با مفهوم اراده هم پیوند خورده است. وقتی تمام رویدادها خبر از این میدهند که حتی با داشتن پولادینترین ارادهها و عزمها نمیتوان تغییری در مسائل پدید آورد، بسیار مهمل خواهد بود که کسی امید داشته باشد که با اراده میتواند حرکتی در اوضاع ساکن به وجود آورد و از این رو، دست از خیال پردازی در این زمینه میکشد و صم و بکم در گوشهای میخزد! اگر بیآرزو شدهایم، به سبب این است که نرم نرمک خوشبینی و امید و ارادهمان را به دگرگونی در پدیدههای پیش رو را از دست میدهیم. در چنین حالتی بسیار غیر منظقی و از خرد به دور است که کسی این زحمت را بر خود هموار سازد و پایِ دارِ قالی آرزوبافی بنشیند و فرشهای رنگین و پُر نقش از آرزوها ببافد.
چنین کاری افزون بر بیهودگی، برای بهداشت روان نیز ناسودمند است و بسیاری، کمتر رنجه کردن روح و روان را به آرزوپروریهای طول و دراز ترجیح دادهاند و سوگندانه « بیآرزو» شدهاند!