با بالا آمدن دبی آب رودخانه کرخه ۱۳ روستا از روستاهای مسیر خسرج در معرض سیلاب قرار گرفتند که با دستور استاندار مجبور بهترک خانههای خود شدند اکنون اهالی برخی روستاها به خانههای خود بازگشتند و برخی در اردوگاه ثامن الائمه مستقر هستند از بین این روستاها، اهالی روستای حمدان سلجه در گرمای ۵۰ درجه و در چادر زندگی میکنند.
شعبابیطالب
اینجا محل اسکان اهالی روستای بیت حمدان ثلجه است (بُعید۲) روستاییانی که اردوگاه آنها به فاصله یک کیلومتر تا روستای آنها بر پا شده بود؛ وارد این نقطه از جنگل که میشوی گویا در شعبابیطالب محاصره شده ای؛ از همه چیز دور هستی و چشم همه اهالی به ماشینهایی است که از جادهتردد میکند که نمیدانم روزی چه موقع؟ و چند وعده؟ در کنار چادرها پارک میکنند که به آنها غذا و خدمات دهند.
ما را به جایی بفرستید که باد خنک بخوریم
خانمی از دور داد میزنه شما از کجا آمدهای ؟ عرق از سر و رویش میبارد در حالی که عرق صورتش را با گوشه شالش پاک میکند میگوید: هیچی از شما نمیخواهیم، رحم کنید و ما را به جایی بفرستید که باد خنک بخوریم؛ بچه چند ماههام از شدت گرما و پشه حالش بد شده است آن را فرستادم روستای دیگر میترسم در این گرما اتفاقی برایش بیفتد. مردی لاغر اندام با صورتی گندمگون در حالی که بچه خود را در آغوش گرفته از من میخواهد نزدیک چادرشان بروم؛ تمام بدن کرار پسرش از نیش پشه قرمز شده است از شدت گرما بیقراری میکرد مادرش میگفت امروز چند بار شلنگ آب را روی سرش گرفتم تا خنک شود.
ساعت ۹ وارد چادر میشویم
از حبش پدر کرار سؤال میکنم چه ساعتی میخوابند و بیدار میشوند؟ پاسخ میدهد: مجبوریم هر شب ساعت ۹ وارد چادر میشویم و تمام درزهای پایین چادر رو میبندیم تا مار، عقرب و حشرات دیگری وارد چادر نشوند؛ چند شب پیش عقرب یکی از خانمهای میانسال اینجا را نیش زد و سریع او را به بیمارستان منتقل کردند؛ اما از شدت گرما خیس عرق میشویم و بدون استثنا هر روز باید لباس خود را بشوریم و لباس دیگری را بپوشیم. سئوال میکنم چرا به خانههایشان برنمیگردند؟ پاسخ میدهد: حتی اگر آب فروکش کند دیگر زندگی در آن خانهها خطرناک است خیلی از خانهها ریزش کرده وترکهای بزرگی برداشته هر آن ممکن است سقف خانه روی سر ما بریزد؛ سیل حتی خانه نوساز را خراب کرده چه برسد به خانههای قدیمی ما؛ گندآب فضای خیابانها و خانهها را پر کرده است.
بغض حاج جاسم
حاج جاسم از دیگر اهالی روستای حمدان سلجه است؛ دشداشه سفیدی بر تن داشت و چفیه خود را به سمت بالا روی سر خود مرتب کرده بود؛ به شدت گرما وی را عصبی کرده بود با بغض در حالی که دشداشه خود را به نوک انگشتان خود میکشد نشان من میدهد و میگوید: آخر و عاقبت من این باید باشد که رَگههای عرق روی دشداشه من مشخص باشد؟ خواب نداریم از صبح که آفتاب میزند ما از سایه این درخت به سایه آن درخت پناه میبریم؛ داخل چادرها گرم است. از طرز صحبت و ادبیات حاج جاسم معلوم بود از جمله افرادی است که زندگی آبرومندانهای داشته اما سیل همه دار و ندارش را خراب کرده است. کدام مدیر و مسئولی حاضر است خانوادهاش روی ماسهها و زیر سایه درختان باترس و لرز از حشرات زندگی کنند؟ حداقل برای ما کانکس بیاورند؛ هیچ چیزی از دولت نمیخواهیم نه بیماری و نه گرسنگی ما را میکشد اما گرما ما را خواهد کشت. اینها را حاج جاسم میگوید.
فوتبال بچههای سیلزده
کم کم پسر بچههایی که مشغول فوتبال بازی بودند دور من را میگیرند؛ بلوز آستین کوتاه و شلوارک لباس مشترک بچهها بود؛ دست و پایشان خاکی و بعضاً زخم داشت؛ وسام در حالی که از دویدن نفس نفس میزد با حالت قلدورانه به من میگوید: خانم توی مدرسه ما آب رفته برو آب رو خالی کن تا مدرسه بریم! نمیدانم چرا وسام فکر کرد ممکن است به وی بگویم مدرسه برود اما حس میکنم شرایط سیل تا حدودی نسبت به درس و مدرسه بیخیال کرده است. رضا میگوید: کلاس دوم هستم بعد اضافه میکند همه چی بلدم بنویسم بعد با انگشت اشاره خود به پسر بچه دیگری اشاره میکند و میگوید: درس محمد امین هم خوب است.
اما محمدامین از نرفتن به مدرسه ناراحت نبود. وی میگوید: نرفتن به مدرسه خیلی بهتر است از اینکه داخل کلاس بنشینی و یهو روی سرت خراب بشود حرفش منطقی بود اما این بچهها بیش از ۲ ماه است از کلاس و درس و مشق فاصله گرفتند. اسم یکی از بچهها را سئوال میکنم پاسخ میدهد: علاو (علی) است، علاو آرامتر از بقیه به نظر میرسد؛ مدام خودش را پشت دوستان فوتبالی اش پنهان میکرد سئوال میکنم کلاس چندم است اما دوستان دیگرش را اینگونه معرفی میکند سعود درس نمیخواند؛ میثم کلاس دوم و عباس کلاس سوم است.
عباس به من میگوید: میخواهی خانههای ما را ببینی؟ میخواهی ببرمت پیش خانهها و من که به خیال خود عباس دارد سربه سرم میگذارد گفتم: نه همین جا خوب است و عباس پاسخ میدهد: نرو بهتر است، سئوال میکنم چرا؟ پاسخ میدهد باید چکمه داشته باشی کفشت خراب میشود؛ بوی بدی هم آنجا هست بعد صورتش را مچاله میکند تا به من بفهماند چقدر بوی بدی از جمع شدن آب کنار خانه حس میشود.
راهنماییهای ریحانه
اردوگاه سیلزدگان روستای حمدات سلجه با محل چادرها فاصلهای زیادی نداشت آماده شده بودیم که به سمت روستا حرکت کنیم اما نگاههای پرسشگرانه ریحانه سبب شد کمی مکث کنم. ریحانه کلاس سوم دبستان است دختری رعنا با چشمان رنگی که روسری با زمینه استخوانی و شکلاتی بر سرش با بلوز قرمزی را بر تن کرده بود اما از همان بدو ورود به اردوگاه با فاصله چند متری هر جا میرفتیم دنبال ما میآمد و آرام کار ما را دنبال میکرد ریحانه به نسبت دیگر همسن و سالان خود از نرفتن به مدرسه ناراحت بود و میگفت نمیدانم امتحان از ما میگیرند یا خیر!
قبل از رفتن از ریحانه عکس یادگاری گرفتم اما زمانیکه خواستم سوار ماشین شوم ریحانه نزدیک من آمد و آرام در گوش من گفت: عکس من را در تلویزیون پخش نکنید! برای ریحانه توضیح دادم قرار است کجا از تصویرش استفاده کنم و ریحانه همراه با لبخند ملیحی که تحویل من داد گفت باشه پس اشکالی ندارد تا کنار ماشین من را همراهی کرد و از من خواست به خانه روستایی آنها بروم و ببینم چه اتفاقی برای آن افتاده استبه ریحانه گفتم میتواند ما را همراهی کند و ریحانه از خدا خواسته سوار ماشین ما شد و به اتفاق هم وارد روستای محل زندگی ریحانه شدیم.
نصف مسیر ماشین را خاموش کردیم چرا که شدت سیلاب جاده را خراب کرده و جاده گود شده بود و آب همچنان با سرعت و فشار زیادی از یک طرف جاده به طرف دیگر حرکت میکرد و ریحانه که منطقه را خوب میشناخت ما پشت سرش روی قدمهای وی حرکت میکردیم.
صدای پای آب در واپسین لحظات روز زیر قدمهای ما حس زیبایی را به ما القاء میکرد اما با این صدا روزهای گذشته خواب دهها خانوار خراب شده بود و روستاهای زیادی زیر آب رفت. پاهای ما تا نیمه در آب بود اما برای ریحانه فرقی نمیکرد عجله داشت به خانه پدر بزرگ برسد و آن را نشان ما بدهد به خانه که رسیدیم ریحانه یادش آمد چرا کلید خانه را از مادر بزرگش نیاورده بود از یکی از هم محلهای میخواهد در خانه بِپَرد و در را باز کند اما در قفل بود.
ریحانه شروع کرد برای ما توضیح دادن که در این خانه دوتا از عمومها، پدر و مادر بزرگش هم زندگی میکنند دیوار خانه کوتاه بود از روی محدوده رطوبت سیل روی دیوار میتوانستی حدس بزنی آب تا چه میزان بالا آمده بود، ریحانه کمی از در خانه فاصله میگیرد و میگوید: نگاه کنید چندتا ساختمان داخل این خانه است و پدر بزرگم دور آن را دیوار کشیده است حتی آن ساختمان نوساز هم خراب شده است.
ریحانه ساختمان دیگری را نشان ما میدهد که حسینیه نیمه کاره بود و مردم روستا پیش از سیل صدای اذان را از بلندگوی آن میشنیدند ریحانه میگوید: پسر این خانواده آدم مومنی است و هر روز خودش اذان میگوید اما الان کسی نیست همه رفتند و اذانی وجود ندارد.
وقتی ریحانه گفت عموی من دهیار است تازه متوجه شدم چرا این دختر شَمِ خبرنگاری دارد و مرتب از ما میخواهد تمام نقاط را ببینیم و از آنها تصویر برداری کنیم. خیلی برای من عجیب بود که دختری با این سن و سال شش دونگ حواسش به مسائل روستا هست. ریحانه به من میگوید: این را میبینی منظورش علمک گاز است که فاصله خیلی کمی تا خانه در خیابان نصب شده است میگویم بله و ریحانه اضافه میکند، اما ما گاز نداریم بعد با اشاره دست میگوید: این گازکشی تا آخر آنجا است اما من متوجه نشدم آنجا ممکن است کجا باشد. صحبتهای ریحانه یک تلنگر است، تلنگری که نشان میدهد مشکلات ما کودکانه شده و سیل سبب شده است این کودکان تشخیص دهند در کجای این مشکلات زندگی میکنند و اکنون توانایی توضیح در مورد مسائل خود را دارند.
نمی دانم چرا ریحانه وقتی گفت: سیل خانه احمد (عضو شورای روستای حمدان سلجه) را هم خراب کرده است خندهای ممتدی را ضمیمه جمله خود کرد شاید منظورش یک مسئول هم از سیل در امان نماند اما این کودک خردسال به خوبی میداند راه بازگشتی به زندگی ساده روستایی برای آنها نمانده است.
با ۶میلیون دولت مکانی پیدا نمیشود
از احمد جنادله عضو شورای روستای حمدان سلجه سئوال میکنم مگر دولت ۶ میلیون پول نمیدهد که خانوارهایی که خانههایشان خراب شده است برای مدتی خانه رهن کنند؟ پاسخ میدهد خواهرم خودت میگویی خانه! چه کسی با ۶ میلیون به ما خانه میدهد؟ در روستایی که زیر آب رفته خانهای نیست که رهن شود با ۶ میلیون تومان در عرض ۶ماه حتی نمیتوان هزینههای اسکان را داد. وی میافزاید: مسئولان از ما میخواهند برویم اردوگاه مگر میشود خانه و دام خودمان را در روستا رها کنیم و به اردوگاه برویم؛ صدبار گفتم اهالی از گرما مریض شدند، مدرسه بچهها تعطیل شد، حتی اگر آب روستا تخلیه شود این خانهها دیگر مناسب زندگی نیست مرطوب است، دیوارهاترک برداشته است. عضو شورای روستای حمدان سلجه بیان میکند: جدا از سیل پشت روستا چند گودال محل تخلیه آب باران است و اکنون آب مزارع را در آنها تخلیه کردند راکد ماندن آب در این گودالها بوی بدی را در روستاها پخش میکند.
جنادله خطاب به مسئولان میگوید: نه پول گندم، نه خانه، نه خسارت و نه چیز دیگری نمیخواهیم ما را از این شرایط نجات دهید اهالی همه روستاها برگشتند الا روستای حمدان سلجه نگاه کن این جنگل محدوده منابع طبیعی است نه درختی سوخته و نه درختی بریده شده است چرا چون روستاییان از اینجا محافظت کردند به ما فقط زمین بدهید ما حاضریم آن را بسازیم، آیا ما حقی نداریم اینجا در کنار روستای خودمان زندگی کنیم.