سه روز گذشته برای خانواده من مانند بسیاری از خانوادههای ایرانی ایام بدی بود.
در میان مسافران اسامی آشنایان دور و نزدیک خودمان و فرزندانمان و آشنایانمان دیده میشد. سه روز است صمیمانه عزاداریم. قیافهها و شرایط و زندگی اغلب آن جوانان فرهیخته شباهت به فرزندان خودمان داشت. آنها فرزندان برجسته و متأسفانه گریزپای ما بودند. پسرم نیز برای ادامه تحصیلات پس از دانشگاه تهران به کانادا رفته بود و اتفاقا یک روز قبل از این حادثه پس از دیداری کوتاه برای بازگشت به محل کارش از همان فرودگاه پرواز کرده بود. همان بامداد حادثه در شبکههای اجتماعی پیامی درباره سقوط هواپیمای اوکراینی به دستم رسید که شکایت داشت که چرا سقوط ناشی از شلیک موشک را نقص فنی اعلام کرده اند. باحیرت از بستر جستم. یعنی هواپیمایی سقوط کرده یا ساقط شده؟ فورا به سایت خبرگزاریها مراجعه کردم. نخستین اخبار حکایت از تأیید تردید آمیز داشت. برای اینکه بدانم «حقیقت» چیست به اخبار بامدادی بی بی سی مراجعه کردم. خبری از شلیک موشک نبود. آن پیام شبکه اجتماعی نیز حکایت از شلیک از سوی «گنبد دفاعی منطقه» داشت. آرزو میکردم که خبر شلیک دروغ باشد. خبرهای بعدی و حتی کارشناسانه و سپس دیپلماتیک از صدا و سیما حکایت از نقص فنی داشت، حتی بعد از دیدن آن کلیپ استثنایی و تصریح ترامپ هنوز امیدوار بودم چنین نباشد. ترامپ دروغ زیاد میگوید و قابل اعتماد نیست اما بعد از اینکه ترودو نخست وزیر کانادا و سپس رئیس جمهور اوکراین شلیک موشک را تأیید کردند، فکر کردم که پس آن خبر نخستین «سیاه نمایی» نبوده است. خصوصا وقتی پیام اشک بار رئیس دانشگاه آلبرتا در کانادا را دیدم که فقدان دردناک ۱۰ نفر از دانشجویان و پرسنل فرهیخته ایرانی الاصل خودشان را اعلام میکرد و تسلیت میگفت، با خودم گفتم که چرا آنها باید برای ما عزاداری کنند؟ و چرا مقاماتی که از همان ثانیه گزارش شلیک و اصابت به هواپیما خبرداشتند که چه دسته گلی به آب داده اند، موضوع را از صاحب عزای اصلی و لابد نامحرم پنهان کرده اند. چرا شریک عزا و همراه مردم نشدند؟ آقایان اینجا کشور ما و اینان فرزندان ماهستند و شما محرم تر از ما نیستید!
می پرسند چرا مردم به رسانههای بیگانه روی میآورند. شاید جان دادن ایرانیان: ۶۰ نفر در شلوغی مراسم مراسم تشییع در کرمان، ۲۲ نفر در اتوبوس فیروزکوه، چندین نفر یا دهها نفر در ریزش کوه چنان برای ما ایرانیان عادی شده که اهمیت خود را از دست داده است و هنوز از تعداد کشته شدگان اعتراضهای آبان نه خبری دادهاند و نه خبری گرفته ایم. اما این بار موضوع رنگ بین المللی داشت. فشار افکار عموی در داخل و خارج کشور وجود داشت. به جز این فشار چه چیزی میتوانست موجب ابراز این راز آشکار شود؟ تازه در اعلامیههای صادره و حتی در اعلامیه وزیر خارجه که باید حساب شدهتر و واقعبینانهتر باشد، نشانههای فراافکنی و فرار از قبول مسئولیت دیده میشد. این اعلامیهها حکایت از این داشت که آمریکای جهانخوار با ترور سردار سلیمانی، موجب پاسخ موشکی ایران شده، و در «بهبوهه همان پاسخ» چون انتظار میرفت هواپیمای دشمن که در همان حوالی پرسه میزده برای انتقام اقدام کند، متصدی دفاعی مشکوک میشود و شلیک میکند! یعنی ما نبودیم، آمریکای جهانخوار بود. دلتمردان ما گمان میکنند همیشه حق با ماست، یا باید حق با ما باشد، حتی اگر حق با ما نباشد! با این تفکر و در جایگاه حق نشستن حتی در امر ناحق، دیگر به کدام سخن میتوان اعتماد کرد. پس از ادای وظیفه دیر هنگام در اعلام واقعیت، بلافاصله خبرنگار سیمای ایران در خیابان راه افتاده و از رهگذران فرضی و لبویی و آفتابه فروش، و بانوی بلوند کم حجاب با عینک آفتابی ویژه مصاحبههای خیابانی خاص میپرسید: نظر شما در باره این شلیک چیست، وهمه میگویند، «ای آقا باعث تأسف است، اما خُب، اتفاق است»، «حالت جنگ است، از این اتفاقهای میافتد» و از صداقت مقامات که واقعیت را گفته اند تشکر میکنند. میخواهند بینندگان عزیز هم داشته باشند. آیا بهراستی خیال میکنند آن مصاحبهها برای مردم خشمگین و ناباور ملاک افکار عمومی است؟ زهی خیال باطل. میگویند برخی دولتها متکی به اعتماد و حمایت عمومی هستند. اینان هرچه بگویند مردم آن را راست میدانند. تدریجا اگر دروغ هم بگویند مردم راست میپندارند. اما با تکرار مردد میشوند و وای به زمانی که اگر راست هم بگویند مردم دروغش پندارند. راز بقای حکومتها اعتماد عمومی برپایه عدالت و انصاف و برابری است. اگر از دموکراسی سخن به میان میآید برای تضمین همین حمایت و اعتماد ملی است که متضمن بقاست. نکته دیگر جایگاه احساس مسئولیت است. اگر مسئولان خودشان را در مقابل مردم و نسبت به نتیجه کارشان مسئول ندانند، در برابر هر خطا با پوزشی میگذرند. نمیتوان همچون مسئول ژاپنی انتظار داشت که دیگران هم با احساس مسئولیت خودشان را بکشند! اما مانند یک آلمانی به مجازات تن دهند، مانند یک فرانسوی استعفا دهند، یا دست کم مانند یک انگلیسی چند هندی را مسئول بدانند و بگیرند! اگر به یاد داشته باشید چند سال پیش یک قایق تفریحی کره جنوبی که شاگردان مدرسه را به گردشی تفریحی برده بود غرق میشود و ده دوازه نفر از شاگردان میمیرند. چند روز بعد جسد معلم گروه را که از حادثه جان به در برده بود در حالی مییابند که در همان محدوده خودش را به دار کشیده و نوشته بود: من قبل از آنکه همه بچهها را نجات دهم خودم را نجات دادم، و مستوجب مرگ هستم! مسئله را هم نه به گردن کره شمالی انداخته بود و نه آمریکای جهانخوار.