هر روزه میبینیم و میشنویم و شاید دیگر لبخندی بر صورت مان ننشاند. در این میان سکوت جامعه بیشتر از روی شناخت بیش از حد این نوع ادبیات است تا چیز دیگری. در مطلب امروزمان به واکنشهای تحلیلگران و بررسی بیشتر ابعاد موضوع میپردازیم. ابتدا اینکه رسول اسدزاده، روزنامهنگار درباره اظهارنظر جنجالی نماینده اصفهان نوشت: موضوع تجرّد قطعی و نرخ پایین فرزندآوری در کشور ما در حال تبدیل شدن به یک کمدیِ سیاه است.
آخرین طرح خلاقانهای هم که به فکر یک مسئول رسیده، پیشنهادِ ازدواج دخترانِ بالای سی سال با اتباع شیعه از کشورهای دوست دار ایران است. من میدانم تمام دخترانِ بالای سی سال که در شرایط تجرد قطعی هستند، زنان مستقل و شاغلی نیستند که اول صبح پشت ۲۰۶ سفید و با سیگارِ باریکِ نعنایی لای لب به سمت محل کار بروند و مجرد بودن به پاشنه هفت سانتیِ کفششان هم نباشد. تمام دختران مجرد بالای سی سال، دختران بیکار با تحصیلات اَلکن مانده در گوشه خانه پدری هم نیستند که زیر نگاه سنگین برادرها، زن برادرها، و خاله خان باجیها باشند. هرچند بانکیپور در جلسه دیروز مجلس یک عذرخواهیِ بیخاصیت کرده و حربه همیشگیِ تقطیع سخنان را بهانه کرده ولی سخنان پیشین او و بسیاری دیگر درباره ازدواج و افزایش جمعیت کشور به هر قیمتی، نشان از باورِ قلبی او به سخنانش را دارد. علی ایحال آدمیزاد با گل و گیاه و حیوانات تفاوت دارد. آدمیزاد برای تولید مثل با کمیآب و غذا اقناع نمیشود. آدمیزاد نیاز به عشق و امید دارد و البته چیزی دارد که باقی موجودات از آن بیبهرهاند و آن حق انتخاب است.
در همین رابطه اکبر منتجبی، سردبیر روزنامه سازندگی نیز در یادداشت اینستاگرامیخود درباره این موضوع نوشت: شنیدم مردی ایرانی به تاجری بدهکار بود و توان پرداخت بدهی را نداشت. تاجر برای زنده کردن پول خود گفت دخترت را در ازای پول به من بده. پدر و دختر مخالف بودند اما واقعا تهیه پول و پرداخت بدهی ممکن نبود. تاجر تصمیم گرفت رندی کند. آنها را به باغ خود دعوت کرد و گفت قصدم ازدواج است و خواهان و خاطرخواه دختر هستم اما پیشنهادی هم دارم. دو سنگریزهی سیاه و سفید از زمین پر از شن اینجا برمیدارم و در این کیسه میاندازم. دختر یکی از آن دو را بیرون آورد. اگر سنگ سیاه بود من، هم او را به همسری میگیرم و هم بدهی پدر را میبخشم اما اگر سنگ سفید را برداشت با او ازدواج نمیکنم اما بدهی را میبخشم. پدر ناچار پذیرفت و شرطنامهای امضا کردند. مرد مشغول برداشتن سنگ ریزه شد. دختر ایرانی فهمید که تاجر دو سنگ ریزهی سیاه درون کیسه انداخت. چه باید میکرد؟ سه راه داشت. اول از برداشتن سنگ حذر کند. دوم دست در کیسه کند و هر دو سنگ سیاه را بیرون بیاورد و تقلب را نشان دهد اما مشکل بدهی پدر حل نمیشد. راه سوم این بود که دست در کیسه کند و یکی از دو سنگ سیاه را بیرون آورد. در واقع خود را فدای پدر کند. نتیجه از پیش معلوم بود. بدهی بخشیده و او زن تاجر میشد. راه دیگری هم بود؟ دختر ایرانی دست در کیسه کرد. یکی از دو سنگ را برداشت و پیش از اینکه آن را نشانه دهد، به نشانهی سهو اما به عمد سنگ را انداخت روی زمین که در میان سنگهای دیگر گم شود. با افتادن سنگ ابراز ناراحتی کرد اما گفت مشکلی نیست. سنگی که درون کیسه است نشان میدهد کدامیک از سنگها را برداشته بودم. اگر سنگ سیاه در کیسه باشد، یعنی من سنگ سفید را برداشتهام یا بالعکس. هوش دختر ایرانی بر رندی تاجر چیره شد. هم بدهی پدر پاک شد و هم دختر به خانه او نرفت...این داستان بیشک تمثیلی از هوش و ذکاوت دختران ایرانی است.
امروز که این تمثیل را شنیدم متوجه شدم یکی از نمایندگان مجلس نیز سخنان ناپختهای درباره دختران ایرانی گفته که اگر سن و سال آنها از این عدد رد شده است و همسر پیدا نمیکنند بروند با فلان افراد ازدواج کنند. کسی که چنین نسخهای برای دختران و زنان این سرزمین میپیچد بیشک نه نماینده مردم است و نه جایش در خانهی ملت. علت این همه مشکلات اقتصادی و معضلات کنونی این است که اغلب آقایان به جای حل مشکل اصلی دنبال دخالت در زندگی مردم هستند. آقاجان دختران ما را رها کن. بیشک هوش آنها بیشتر از شماست و نیازی به راهبردها و تفکرات شما ندارند. رهایشان کنید.