رضی هیرمندی در گفتوگو با ایسنا، درباره اعلام بازنشستگی نویسندگان و زمین گذاشتن قلم اظهار کرد: ممکن است هر پدیدآورنده هنریای از نویسنده تا نقاش، مجسمهساز و فیلمساز، در یک نقطه از خطی که سفری در حجم زمان میکند به این نتیجه برسد که دیگر نمیتواند تولیدگر خوبی باشد، آنچنان که در گذشته بوده یا همواره میخواسته است. حق طبیعی هر فردی است که در هر لحظه کفشهایش را به قول فوتبالیستها آویزان کند. اما آنچه مهم است این است که کسی که عنوان نویسنده بر اسمش الصاق شده، همواره نویسنده باقی میماند و ممکن است یادداشتهایی را به صورت پراکنده بنویسد، یا کتاب بنویسد و چاپ نکند. همه این اتفاقات ممکن است بیفتد، اما در مجموع، یک نویسنده ذهنش همواره یک نویسنده است. او سپس با بیان اینکه عوامل متعددی بر این موضوع تاثیرگذار است، گفت: ممکن است محدودیتهای اجتماعی و سیاسی باعث شود نویسنده قلمش را غلاف کند و یا بنویسد و کنار بگذارد. یا نویسنده آنقدری از زندگی بهرهور شده و سن و سالی از او گذشته که دیگر ذهنش زایش ندارد و میتواند بگوید من همه حرفهای خود را زدهام. بعد از این اتفاق دیگران باید بپرسند چرا؟ این چرایی بسیار مهم است. شاید نویسنده دلیلش را بگوید و شاید هم نگوید. او با اشاره به اینکه نویسنده کمکاری است و بیشتر خود را به عنوان مترجم میشناسد، اظهار کرد: من زمانی به این نتیجه رسیدم که ترجمه را کنار بگذارم؛ ممیزی، نبود بازخورد اقتصادی و داشتن یک پروژه برای نوشتن دست به دست هم دادند که به این نتیجه برسم که دیگر ترجمه نکنم. از طرف دیگر به این فکر میکردم که شاید نتوانم کارهای بهتری از کارهایی که ترجمه کردهام، ترجمه کنم. اما بعدها منصرف شدم و به خود نهیب زدم و گفتم هنوز میتوانم علیرغم ممیزی و سخت پیدا کردن کتاب، کتابهایی را در حوزه کودک ترجمه کنم، پس الان وقتش نیست و بیخود کفشهایم را آویزان کردهام. از قضا دیدم فکر درستی داشتم و از تاریخی که دوباره شروع به ترجمه کردم، بخشی از بهترین کارهایم را انجام دادم.
هیرمندی سپس بیان کرد: متاسفانه آنچنان کرخت شدهایم و مرگ عزیزان و هنرمندانمان آنچنان عادی شده، زمانی که هنرمندی مانند کامبوزیا پرتوی درمیگذرد، برای اینکه مسئله را هموار کنیم، خیال میکنیم عمرشان را کردهاند. من بخشی از بهترین کارهایم را از سن ۶۵سالگی به بعد انجام دادهام. الان چند کتاب خوب دیگر در دست ترجمه دارم و دائما کتاب خوب برای کودکان پیدا میکنم. من نمیتوانم رمان چهارصد - پانصدصفحهای ترجمه کنم اما کتاب خوب به حجمش نیست. من نوع خاصی از کتابهای خردسالان را کشف کردهام، کتابهای خاصی تحت عنوان همه سنین پیدا کردهام و سالهاست که روی آنها کار میکنم. با خود میگویم حیف نبود وقتی قلق کار کموبیش دستت آمده، دیوید کالی یا یوشی تکه را ترجمه نمیکردی؟ «خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست» شرمن الکسی را ترجمه نمیکردی؟ یا «چگونه پدر و مادر خود را تربیت کنیم» را ترجمه نمیکردی؟ من خودم را سرزنش میکنم که چرا این تصمیم را گرفتم. در مجموع ارادهام معطوف به این است تا زمانی که هستم کار کنم اما نمیخواهم برای دیگران تکلیف تعیین کنم.