نزدیک دو دهه است مردم ایران درگیر پرونده هسته ای و مذاکرات آن هستند. در تمام این سالها، تحریم کشور از بابت این پرونده، باعث فقر مردم ایران گشته و در مقابل، اقلیتی را با توجیه اینکه در شرایط حساس کنونی و غیر طبیعی هستیم، هر روز بر امورات کشور مسلط و به انحصار بیشتر جناح خاص در آورده است.
امروز مجدد در ادامه آن دو دهه، امید به توافق از پس گفت وگویهای دوحه قطر نیز به بن بست رسید. مجدد تحلیلها و نگرانیهای کارشناسان حول مذاکرات به راه افتاد و موافق و مخالف هر یک از دریچه دغدغه و نگاه خود به موضوع نگریستند. فراتر از همه این تحلیلهای پیچیده و متفاوت، به زبان ساده باید گفت: عده ای که در قدرت جا خشک کرده اند، از بابت همین شرایط ویژه کشور رقبا و افراد شایسته را پس زده و به قدرت رسیده و برای بقا و امتداد منافع خود، نیاز به همین شرایط ویژه و خاص دارند! پس آیا در این شرایط میتوان امید داشت این جماعت راضی به عادی شدن شرایط کشور باشند؟ اگر شرایط ویژه و خاص کشور از پس توافق، تغییر و منجر به تبدیل شدن ایران به کشوری مرفه در جهان و منطقه شود، لزوم وجود این همه نهاد و موسسه ای که میلیاردها بابت این شرایط حساس کنونی فعالیت و منفعت دارند، چه میشود؟ اگر ایران کشوری مرفه شود، اقلیتی به چه بهانه و توجیهی، گردهمایی و تجمعات خودجوش! تشکیل داده و چه موضوع و سوژه ای برای حضور و افاضات امثال رائفی پورها و حسن عباسیها باقی خواهد ماند؟ اگر ما با دنیا مراودات عادی داشته و در نظم بین الملل شریک و دارای منافع مشترک شویم، آن وقت کدام دشمن و تقابل با آن، توجیهی برای حضور جوانان به اصطلاح انقلابی و جهادی و تصاحب مقامات بالاتر در حاکمیت باقی خواهد گذاشت؟ اگر ما در منطقه و جهان، با دنیا سر سازگاری نهاده و از نظر علمیو فرهنگی با دانشگاههای معتبر دنیا مراوده علمیداشته و پروژههای مشترک دنبال کنیم، چه توجیه و کدام توان علمی، برای حضور افرادی در دانشگاهها باقی خواهد گذاشت که صرفا بر اساس تعهد و ارادت ورزی جای افراد شایسته را اشغال کردهاند؟ اگر ما با دنیا دوست شده و دشمنی وجود نداشته باشد که انذار داده شود این دشمن مترصد ضربه زدن به ما و نابودی کشور است، چه سوژه ای برای آقایان و صداوسیما برای پرداختن به گزارشات متناقض و یک طرفه باقی گذاشته و چه سوژه ای برای این همه سخنرانی و تهییج تودهها باقی خواهد گذاشت؟ اگر ما نظم بین الملل را پذیرفته، شفافیت و قانونمداری را پیشه کرده و از تجربه کشورهای پیشرو بهره ببریم، دیگر چه بهانه ای برای تقدم تعهد بر تخصص و اعمال این همه محدودیت و حذف شایستگان باقی مانده و با حضور افراد آگاه، چه توجیهی برای حضور ناشایستگان در قدرت باقی خواهد بود؟
نهایت، اگر ما تبدیل به کشوری عادی شدیم و دوست و دشمن واقعی را بر اساس منافع مردم قرار دادیم، آن وقت کدام دشمن همیشگی را خواهیم داشت که بابت دشمنی آن، مخالف و منتقد را بابت شرایط حساس کنونی برخورد کنیم و پس بزنیم؟ خلاصه اینکه، در حالت ویژه و خاص بودن شرایط کشور، باعث شده در این دو دهه اقلیتی برکشیده، منافع بی شماری به دست آورده و نهایت در قالب حاکمیت یکدست خود را متجلی کرده اند. پس بقایشان در ایرانی تامین میشود که دشمنان بزرگ همیشگی دارد و به دلیل بودن در شرایط حساس کنونی، مردم حق اعتراض و انتقاد ندارند. چون وضعیت آن ویژه است! پس آیا عاقلانه است از این جماعت انتظار عادی کردن شرایط داشته باشیم؟